به گزارش رجانيوز، به فاصلهای کوتاه از سوم تیر 84 و پس از آن که آشکار شد دولت نهم با تمام توان اراده کرده تا گفتمان مظلوم امام و انقلاب را به صحنه دستگاه اجرایی کشور بازگرداند، جبههای بزرگ به وسعت همه آن کسانی که تا امروز آشکارا و نهان به تعبیر رهبر معظم انقلاب کینه امام را در دل داشتند و دارند و با حاکم شدن گفتمان امام و انقلاب در دولت همه هویت سیاسی خود را بر باد رفته میدیدند، شکل گرفت تا جلو تحقق این هدف به هر قیمت ممکن گرفته شود.
با این وجود اما دولت نهم به شهادت لحظه به لحظه چهار ساله اش، بر عهد خود با مردم مومن و انقلابی ایران پایبند بود و تا آنجا که در توان داشت کوشید آرمانهای امام و انقلاب، فرمایشات رهبر انقلاب و در مرحله بعد منافع مردم را پیش پای هوسهای زودگذر سیاسی یا باج خواهیهای مستمر کسانی که منفعت خویش را بر هر ارزش و آرمان دیگری مقدم میداشتند، قربانی نکند و البته هزینه این ایستادگی را نیز تمام و کمال پرداخت.
اما در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری در خرداد 1388 به وضوح دیده میشد که مجموعه مخالفان گسترش خط امام و انقلاب در دستگاه اجرایی کشور، تصمیم خود را برای مسدود کردن راه تداوم این مسیر گرفته بودند و ائتلافی بزرگ و اغلب پنهان و نانوشته از افراد و جریانهای مختلف برای تحقق این هدف شکل گرفت.
گستره طیفهای حاضر در ائتلاف "نه" به دولت نهم به گونهای بود که میتوان گفت در طول تاریخ بعد از انقلاب اسلامی هرگز چنین برنامه ریزی و صف آرایی برای زمین زدن یک دولت مشاهده نشده بود. در این شرایط، تکلیف کسانی که آرزوهای دیرینه خود درباره استقرار دولت اسلامی همسو با ولایت فقیه را در این دولت متجلی دیده بودند بسی سنگین تر از هر زمان دیگری بود. در زمانهای چنان حساس که تیرهای بلا و فتنه از هر سو میبارید، حمل تیغ بصیرت و شناخت تکلیف و عمل به آن، قبل از هرچیز مستلزم بهره مندی از لطف و عنایت الهی و در مرحله بعد داشتن بصیرتی ژرف و درکی صحیح از مجموعه تحولاتی بود که از حدود 5/1 سال پیش در بخشی از جامعه سیاسی ایران رخ داده بود و البته سابقه برخی از آنها به سالهای بسیار دور نیز باز میگشت. این نوشته تحلیلی- تبیینی تلاشی است مختصر اما حتی المقدور دقیق و جامع برای بازخوانی آن ایام بویژه که در آسیب شناسی فتنه 88 بسیاری از تحلیل گران فقط به حوادث بعد از انتخابات 88 میپردازند و عموما از حوادث و صف بندیهای قبل از انتخابات 22 خرداد غفلت میکنند. در حالی که با مرور این مقطع از تاریخ انقلاب میتوان به دلایل و نحوه شکل گیری جریانی به نام خواص مردود در کنار اصحاب فتنه پی برد که مهمترین کارش در آن ایام تنفس مصنوعی به جریان فتنه و کودتای سبز بود. 9 دی البته از این پس تا 22 بهمن امسال، در طول سالگرد هشت ماهه دفاع مقدس جنگ نرم، هر هفته با اختصاص یک صفحه حوادث فتنه 88 را مرور خواهد کرد تا به تعبیر امام خمینی، درست آنچه امروز برای ما واضح و روشن است برای نسلهای آینده مبهم نباشد.
بازی خاتمی و انتخاب 88
از چند سال پیش و شاید از فردای پیروزی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 ، جریانهای افراطی اصلاح طلب در ایران به این نتیجه رسیدند که اگر در شیوه فعالیت سیاسی خود تغییری اساسی به عمل نیاورند، این امکان وجود دارد که برای همیشه توسط مردم از صحنه سیاسی کشور حذف شوند و دیگر هیچگاه امکان بازگشت به دولت را نیابند. به ویژه شکست سختی که هاشمی رفسنجانی در عین ناباوری آنها، به عنوان کاندیدای اجماعی «تمام لیبرالها و سکولارها» در مقابل نماینده تفکر ناب اصولگرایی پذیرفت، این خطر را در ذهن اصلاح طلبان غربگرا هرچه پررنگ تر کرد.
اصلاح طلبان هنوز از شوک 3 تیر 84 خارج نشده بودند که نتیجه انتخابات مجلس هشتم نیز چون پتکی گران بر سر آنان فرود آمد. آنان با وجود آنکه به گفته غلامحسین کرباسچی دبیرکل حزب کارگران در آن انتخابات برای بیش از 180 کرسی، دارای قدرت رقابت کامل بودند- هر چند واقعیت این بود که برای همه کرسیها رقابتی کامل وجود داشت- حتی موفق به تشکیل یک «اقلیت قدرتمند» در مجلس هشتم هم نشدند و عملا روشن شد که شیب سقوط غربگرایان ایرانی تندتر شده است.
بهزاد نبوی در جلسهای پس از انتخابات مجلس هشتم برای توصیف وضعیت سیاسی اصلاح طلبان در آن مقطع و پیش بینی آینده سیاسی این جریان، از تمثیل خاصی استفاده میکند. نبوی میگوید: «نتیجه انتخابات مجلس هشتم نشان داد که اگر ما نتوانیم در انتخابات ریاست جمهوری دهم خود را مجددا به نوعی وارد ساختار قدرت کنیم، این نظام تصمیم خودش را گرفته و همان بلایی را سر ما خواهد آورد که ابتدای انقلاب بر سر نهضت آزادی آورد؛ یعنی اصلاح طلبان تار و مار میشوند و برای همیشه تبدیل به یک گروه ضعیف و حاشیهای در صحنه سیاسی ایران خواهند شد.»
این اظهارنظر نبوی که تنها یکی از چند ده اظهارنظر مشابه است، نشان میدهد که در واقع اصلاح طلبان از هنگام روشن شدن نتیجه انتخابات مجلس هشتم دیگر به طور قطعی به این باور رسیدند که بازی انتخابات ریاست جمهوری دهم برای آنها «بازی مرگ و زندگی» است و اگر نتواند حضوری موثر در این انتخابات ریاست جمهوری دهم داشته باشند، باید حیات سیاسی خود را برای همیشه خاتمه یافته تلقی کنند. به این ترتیب بود که «اجتناب از مرگ طبیعی» به استراتژی همگانی جریان اصلاح طلب در ایران تبدیل شد.
پس از روشن شدن دورنمای وضعیت دشواری که غربگرایان در پیش داشتند، سوال مهم پیش رو این بود که چگونه میتوانند از این وضعیت خلاص شوند و آیا اساسا راه خلاصی وجود دارد؟ پس از چند ماه بحث و بررسی فشرده داخلی- که اصلاح طلبان آن را «فرایند انتقاد از خود» نام نهاده بودند- تقریبا تمامی بخشهای جریان دوم خرداد به این نتیجه رسیدند که تنها کسی که توان ورود به یک «رقابت موثر و معنادار» با محمود احمدی نژاد در انتخابات خرداد 88 را دارد، محمد خاتمی است و هیچ شخص دیگری که بتوان از این حیث بر روی او به طور مطمئن حساب کرد وجود ندارد.
این نتیجه گیری در محافل داخلی اصلاح طلبان در حالی انجام شد که خاتمی اساسا هیچ آمادگی برای حضور دوباره در صحنهای چنین حساس و پر تب و تاب در حود احساس نمیکرد و چنان که پیشتر به صراحت گفته بود، خود را یک «بازنشسته سیاسی» میدانست. اصلاح طلبان پس از چند بار مراجعه به او دریافتند که او به هیچ وجه آماده ورود به عرصه انتخابات نیست و علاقمند است خود را برای همیشه از آوردگاههایی چنین سخت و نفس گیر کنار بکشد و در کنج عافیت به فعالیتهای دلخواهش همچون مسافرت به این گوشه و آن گوشه دنیا بپردازد و یا نهایتا با هر زوری که هست خود را عنوان یک مقام مسئول در یکی از نهادهای بینالمللی جا کند. «بی میلی» مفرط خاتمی به پذیرش درخواستهای کسانی که کاندیدا شدن او را تنها راه «بقا» در صحنه سیاسی کشور میدانستند، این گروه را به فکر فرو برد که چگونه باید او را متقاعد به حضور دوباره در صحنه انتخابات کنند و به عبارتی با طراحی کدام پروژه موفق خواهند شد تا او را به این صحنه «کشانده» و «ناچار از کاندیداتوری» کنند؟! به این ترتیب یک پروژه بزرگ برای «کاندیدا کردن اجباری خاتمی» توسط حزب مشارکت، سازمان مجاهدین و مجمع روحانیون مبارز طراحی شد که اوج آن در دو ماه پایانی سال 1387 اجرایی شد.
چرا خاتمی نمیخواست کاندیدا شود؟
در این مدت خاتمی با چهار استدلال زیر دائما با درخواستهای پی در پی اطرافیان مبنی بر لزوم پذیرش کاندیداتوری مخالفت میکرد.
1- استناد به مخالفت ضمنی رهبری. خاتمی در جلسهای خصوصی به دوستانش تأکید کرد که مطمئن است رهبری با حضور مجدد او در انتخابات ریاست جمهوری و اساسا با رئیس جمهور شدن مجدد او مخالف است و استنباط او از دیدار با رهبری در زمستان 87 هم همین بوده است. او در آن جلسه تأکید کرد هزینه رئیس جمهور شدن در ایران در شرایطی که میدانیم رهبری با آن مخالف است، بسیار بالاتر از آن است که برخی تصور میکنند.
2- تأکید بر مطمئن نبودن از داشتن آرای کافی. خاتمی در مدت مورد بحث بارها به دوستان خود تأکید کرد به نظرسنجیهایی که خصوصا از طریق کانالهای مرتبط به آقای هاشمی انجام میشود و در آنها رأی او بسیار بالاتر از احمدی نژاد است، باور ندارد و آنها را عملیات روانی دوستانش علیه خویش میداند. خاتمی در مواردی از طریق افراد نزدیک به هاشمی نظرسنجیهایی دریافت کرده بود که در آنها رأی او 10 میلیون بیشتر از احمدی نژاد محاسبه شده بود! او البته خیلی زود متوجه شد که نظرسنجیهای مهدی هاشمی بیشتر نظر سازیهایی برای کشاندن او به صحنه است تا اینکه به واقع دربر گیرنده حقیقتی تازه باشد. صفار هرندی از قول علی احمدی وزیر آموزش و پرورش دولت نهم روایت میکند که در سفری در زمستان 87 ، در هواپیما کنار خاتمی نشسته بوده و خاتمی احمدی نژاد را پیروز قطعی انتخابات آتی نامیده است و محبوبیت او را در استانها به چشم خود دیده است.
3- اجماع قطعی اصولگرایان در صورت کاندیدا شدن خاتمی. یکی از مهم ترین استدلالهای خاتمی در مخالفت با پذیرش کاندیداتوری این بوده است که در صورت ورود او به صحنه، قطعا جریان اصولگرا و حتی اصولگرایانی که دلخوریهایی شدید از احمدی نژاد دارند پشت سر او تجمع خواهند کرد و هیچ رأیی از سبد اصلاح طلبان منتقل نخواهد شد و اصلاح طلبان باید آرزوی شکاف در اردوگاه اصولگرایی را- که برای شکست احمدی نژاد حساب فراوانی روی آن کرده بودند- برای همیشه فراموش کنند. خاتمی از ابتدا تأکید داشت که نباید اجازه داد چنین اتفاقی بیفتد و اصلاح طلبان تنها در صورتی میتوانند به پیروزی در انتخابات امید داشته باشند که جریان اصولگرا دچار تفرقه و تشتت باشد. او معتقد بود حضورش اجماع را به اصولگرایان هدیه خواهد کرد در صورتی که بی حضور او قطعا مخالفانی از اصولگرایان در مقابل احمدی نژاد خواهند ایستاد. البته برخی از اصولگرایان بویژه با ارسال سیگنالهایی از درون مجلس این خدمت را به خاتمی کردند ولی باز تحلیل او به واقعیت نپیوست.
4- عدم اجماع در میان اصلاح طلبان. خاتمی در جلسات متعددی پیش از اعلام علنی کاندیداتوری به نزدیکان خود گفته بود که مسئله میان او و کروبی «حیثیتی» شده است و به احتمال قوی کروبی به نفع او کنار نخواهد رفت. او در همان جلسات تأکید کرده رقابت با فردی چون مهدی کروبی را «یک فاجعه تاریخی» برای جریان چپ میداند و حاضر نیست باعث و بانی چنین امری باشد. وی ضمنا اضافه میکند که تازه کروبی فقط یکی از اصلاح طلبانی است که خودشان را برای رقابت با او آماده کردهاند و احتمالا افراد دیگری چون میرحسین موسوی، محد علی نجفی و ... هم به میدان خواهند آمد. خاتمی از این اظهارات نتیجه میگیرد که جریان اصلاح طلب با کاندیداتوری او- بر خلاف جریان اصولگرا- به هیچ وجه خلوت نخواهد شد و لذا بهتر است فرد دیگری که شانس بیشتری برای اجماع دارد، وارد میدان شود.
با وجود تأکید مستمر بر این چهار مورد، خاتمی نهایتاً نتوانست در مقابل فشارهای سهمگین اطرافیانش مقاومت کند و آنها موفق شدند به روشهای مختلف او را ناچار از پذیرش کاندیداتوری کنند. در واقع نکته حائز اهمیت در اینجا این بود که توجه کنیم یک اقلیت کاملا تندرو و رادیکال توانست از طریق چند ماه عملیات روانی مستمر، خاتمی را در حالی که هیچ کدام از نگرانی هایش برطرف نشده و کاملا از عاقبت کار خائف و هراسان بود به صحنه بکشاند. نفس این اتفاق که چنین جماعتی میتوانستند خاتمی را 180 درجه بر خلاف میلش وادار به کاری کنند او برای مخالفت با آن دهها دلیل دارد، پدیدهای فوق العاده درخور توجه است. معنای واضح چنین اتفاقی این بود که خاتمی بیش از آنکه خود تصمیم گیرنده باشد توسط یک جمع خاص و تندرو مدیریت میشد و این وضعیتی بود که هم در دوره گذشته حضور او در رأس قدرت وجود داشت و هم از آن پس وجود میداشت.
چرا خاتمی مجبور به اعلام حضور شد؟
اگر بخواهیم خلاصه عللی را که موجب به صحنه کشانده شدن خاتمی شد فهرست کنیم با توجه به اخبار مراودات داخلی اصلاح طلبان، موارد زیر کاملا برجسته بود:
1- تهدید به پراکنده شدن از دور خاتمی. خاتمی در آن ایام، به ویژه در دو ماه پایانی سال 1387، از جانب تندروهایی که قصد داشتند او را به هر قیمت ممکن به صحنه بکشاند تهدید میشد که اگر کاندیداتوری را نپذیرد، از دور او پراکنده میشوند و او را تنها میگذارند و به این ترتیب همه اعتبار و آبرو و وجاهت خود را در میان اصلاح طلبان و بلکه تمام آینده سیاسی خود را از دست خواهد داد. حقیقت این است که خاتمی خود را به این جمع رادیکال به شدت وابسته میدانست و به نقش کلیدی آنها در تدبیر امور خود کاملاً واقف بود. به همین دلیل خاتمی خوب میدانست که اگر قرار باشد این افراد دیگر دور و بر او نباشند، چیزی بیش از یک آدم معمولی در فضای سیاسی کشور نخواهد بود و همین عامل بود که «نه» گفتن به آنها توسط خاتمی را بی نهایت دشوار میکرد.
2- تهدید به تحریم. خاتمی در مذاکرات خصوصی خود با دوستانش در زمستان 87 مکرراً از آنها درخواست کرده بود اجتماع پشت سر میر حسین موسوی را بپذیرند و او را از حضور در صحنه انتخابات معاف بدارند. اما به دلایلی که بعداً به آن خواهیم پرداخت، اطرافیان خاتمی احساس میکردند خاتمی میخواهد از موسوی یک راه فرار برای خود بسازد و به همین دلیل به قاطع ترین زبان ممکن سعی کردند این راه را بر او ببندند. از جمله در یک مورد یکی از چهرههای کلیدی اصلاح طلبان به خاتمی گفت که اگر کاندیداتوری را نپذیرد، حامیان او به هیچ وجه پشت سر موسوی نخواهند رفت، بخش کوچکی از آنها به کروبی میپیوندند و بخش بسیار بزرگتری انتخابات را تحریم خواهند کرد. در این صورت این خاتمی است که برای همیشه باید هزینههای تحریم انتخابات از جانب یارانش را بپردازد.
3- وعده حل مشکل موسوی و کروبی. حامیان خاتمی در عین حال سعی کردند به او اطمینان دهند که جبهه اصالحات نهایتاً به نفع او خلوت خواهد شد و او که بیاید و قطعاً اعلام حضور کند میرحسین دیگر نمیآید و وقتی میرحسین نیاید در لحظه آخر، کروبی را هم میتوان بیرون کرد. به تعبیر دیگر اطرافیان خاتمی عقیده داشتند موسوی خودش انگیزه چندانی برای ماندن و رقابت با کسی چون خاتمی ندارد وکروبی هم نهایتاً هنگامی که احساس کند تمامی جبهه اصلاحات پشت سر خاتمی اجتماع کرده ناچار از بازاندیشی مجدد درباره کاندیداتوری خود خواهد شد و میتوان از طریق مراجعه مکرر او را به انصراف از کاندیداتوری واداشت.
4- فاصله صفر خاتمی با پیروزی. یکی از استدلالهایی که دائماً برای خاتمی تکرار شد این بود که دائما به او میگفتند که فاصله اش با پیروزی صفر است. نظر سازیهای متعدد که در آن ایام به او ارائه شد نیز کاملاٌ در همین راستا بود. علاوه بر این، اطرافیان خاتمی سعی میکردند با افزایش درخواستها و تعمیق فعالیت ستادی، خاتمی را در موقعیتی قرار دهند که نتواند به درخواست آنها نه بگوید. در واقع تلاش شد خاتمی متقاعد شود که اگر حضور در صحنه انتخابات را بپذیرد به آسانی قادر به پیروزی خواهد بود.
5- تهدید نسبت به آینده. یک تهدید بسیار موثر در پذیرش کاندیداتوری از جانب خاتمی این بود که به او گفته شد اگر کاندیدا نشود، یک فرصت منحصر به فرد برای بازگشت اصلاح طلبان به قدرت را ضایع کرده و با تبدیل کردن اصلاح طلبان به یک «اپوزیسیون مرده» وضعیتی به وجود خواهد آورد که نظام و اصولگرایان میتوانند فشارها را بر آنان حداکثری کنند. در روزهای پایانی منتهی به حضور خاتمی این تهدید از جانب برخی اطرافیان خطاب به او مطرح شد که اگر کاندیدا نشود مسئول همه فشارهایی خواهد بود که از این پس به اصلاح طلبان وارد میشود و هر اتفاقی که در هر گوشه برای یک اصلاح طلب رخ دهد همه از چشم او خواهند دید. به تعبیر یکی از نزدیکان خاتمی، او اگر کاندیدا نمیشد «تا ابد بدهکار همه اصلاح طلبان باقی میماند».
چرا خاتمی کنار رفت؟
در فاصله زمانی اعلام کاندیداتوری رسمی خاتمی تا زمانی که او در اواخر اسفند 87 از حضور در انتخابات انصراف داد، اتفاقاتی رخ داد که علت کنار رفتن خاتمی را باید در آنها جست. اما علاوه بر این توجه به این نکته لازم است که زمینههای رسیدن به چنین تصمیماتی از پیش در ذهن خاتمی وجود داشت و همین پیش زمینههای ذهنی بود که قدرت مقاومت خاتمی در مقابل حوادث رخ داده در فاصله کوتاه اعلام کاندیداتوری تا انصراف را به شدت کاهش داد و نهایتاً اراده او را درهم شکست. پیش از آنکه به علتهای اصلی انصراف خاتمی از کاندیداتوری بپردازیم، توجه به این نکته لازم است که نزدیکان خاتمی از همان فردای اعلام رسمی او برای حضور در صحنه انتخابات در گفتگوهای داخلی خود نسبت به اینکه او «لرزان» و «بی انگیزه» است و هر لحظه ممکن است صحنه را خالی کند به شدت ابراز نگرانی میکردند و تأکید داشتند باید ترتیبی داده شود تا «راههای بازگشت خاتمی به عقب» مسدود و حضور او در صحنه تثبیت شود.
پروژه جدید مشارکت و سازمان
به این منظور سازمان مجاهدین انقلاب، جبهه مشارکت و مجمع به سرعت دو پروژه جدید زیر را طراحی کرده و به اجرا گذاشتند:
1- تلاش برای منصرف کردن میرحسین موسوی از حضور در انتخابات. این عده با توجه به اصرارهای قبلی خاتمی دربار لزوم حمایت از موسوی- که البته چنانکه گفتیم مورد پذیرش واقع نشد و علاوه بر آن مشکوک بودن به چهار جلسه مذاکرات خصوصی خاتمی و موسوی میدانستند که فعالیتهای او میتواند نقشی عمده در گذشتن تردیدهای خاتمی از آستانه تحمل وی داشته باشد و او را از پا بیندازد یا لااقل بهانه لازم برای کناره گیری را به دست وی بدهد. به همین جهت بلافاصله پروژهای با محوریت سازمان مجاهدین طراحی شد تا به هر شکل ممکن موسوی از ادامه فعالیت انتخاباتی مأیوس و عرصه را به نفع خاتمی ترک کند. اطرافیان خاتمی برای رسیدن به این هدف، پروژههایی مانند شایعه سازی علیه موسوی، مراجعات پی در پی به وی و ارائه درخواست انصراف و همچنین توطئه چینی علیه اطرافیان موسوی به منظور جدا کردن آنها از وی را اجرا کردند. موسوی البته در مقابل همه این فشارها مقاومت کرد و ضمن تأکید بر اینکه «نهایتا مقابل خاتمی نخواهد ایستاد» به تداوم فعالیتهای خود اصرار ورزید.
2- تعمیق فعالیتهای ستادی. دومین پروژه اطرافیان خاتمی برای تثبیت حضور او در صحنه این بود که بلافاصله ستاد انتخاباتی خاتمی را در تهران و شهرستانها دایر کردند و هر روز دهها خبر و برنامه جدید درباره فعالیتهای ستاد منتشره به اطلاع خاتمی رسانده میشد تا او کاملا به این نتیجه برسد که دیگر امکان بازگشت به عقب و به هم زدن این تشکیلات وسیع و سرخورده ساختن افراد کثیری که در آنها مشغول کارند وجود ندارد. محمدرضا عارف که پیش از اعلام رسمی حضور خاتمی در صحنه به عنوان یک رقیب بالقوه برای وی به صحنه آمده بود، طبق یک برنامه از پیش طراحی شده همه ستادهای خود را در اختیار خاتمی قرار داد البته پذیرفت که خود ریاست سوری و اسمی آن را بر عهده بگیرد.
همه این پروژهها به دقت انجام شد اما خاتمی در واقع به راه خود میرفت و عواملی در ذهن او وجود داشت که به رغم اعلام حضور ظاهری نه فقط نتوانسته بود آنها را از فکر خود بزداید بلکه روز به روز درگیری درونی اش با آنها بیشتر هم میشد.
خلاصه علتهایی که نهایتاً خاتمی را به کنار کشیدن از صحنه انتخابات واداشت و او خود در گفت و گوهای خصوصی به آنها تصریح کرده بود در بندهای زیر آمده است.
1- یقین قطعی به باخت. خاتمی در یکی از دو روز باقی مانده تا زمان اعلام انصراف خود چند بار به دوستان خود تأکید میکرد که قطعاً رأی کافی برای پیروزی بر احمدی نژاد در دور اول انتخابات را ندارد و رفتن به دور دوم هم برای او به معنای شکست حتمی است. این اظهارات نشان میداد خاتمی هیچ کدام از القائات اطرافیانش را درباره قطعی بودن پیروزی بر احمدی نژاد باور نکرده و خود کاملا به این نتیجه رسیده که نمیتواند احمدی نژاد را شکست دهد. سفر رئیس جمهور به یزد و استقبال باشکوه از او در حالی که سفرهای استانی خاتمی با شکست محسوسی همراه بود، به قوت یافتن این موضوع در ذهن خاتمی کمکی موثر کرد.
2- عدم تمایل به ریاست جمهوری با علم به مخالفت رهبری. درست است که اطرافیان خاتمی و آقای هاشمی خصوصاً، تلاش کردند او را متقاعد کنند که رهبری با ریاست جمهوری او مخالف نیست اما خود او نسبت به این موضوع یقین داشت که قضیه برعکس است و رهبری علاقهای به تکرار دوران هشت ساله اصلاحات ندارد و لذا پی در پی به دوستانش میگفت که آنها نمیدانند معنای مخالفت آقای خامنهای با یک موضوع یعنی چه و مشکلاتی که بعد از پیروزی وجود خواهد داشت، تازه اگر بتوان پیروز شد- دهها برابر مشکلات پیروز شدن است. در آخرین ساعت قبل از اعلام انصراف خاتمی صراحتاً به دوستان خود گفت که «10 درصد به قبل از انتخابات فکر میکنم و 90 درصد به بعد از انتخابات»
3- بازشدن روزنه فراری به نام "میرحسین موسوی". عامل دوم در انصراف خاتمی که عامل کلیدی محسوب میشد این بود که او در واقع به خوبی میدانست که باقی ماندن در صحنه انتخابات مستقیماً به معنای قربانی شدن اوست (به تعبیر خودش در یک جلسه خصوصی : چه ببرم و چه ببازم، بازنده هستم) و طبعاً با وجود تمام وابستگی که به اطرافیان خود داشت، نمیتوانست خود را در مقام یک قربانی تصور کند که صرفا برای نجات آنها به میدان آمده است. به همین دلیل او در واقع کاندیداتوری موسوی را به مثابه یک فرصت عالی برای فرار از این صحنه سراسر ضرر مغتنم شمرد و به اطرافیان اجازه نداد این فرصت را از او بگیرند. به همین دلیل بود که او با به صحنه آمدن موسوی به هیچ کدام از مخالفتها و تهدیدهای اطرافیانش وقعی ننهاد و تأکید کرد که تصمیم او در کنار کشیدن از صحنه قطعی است. موسوی راه فراری را که خاتمی به آن نیازمند بود و به دنبال آن میگشت در اختیار او گذاشت و خاتمی هم در استفاده از این فرصت گریز درنگ نکرد.
4- تلاش برای چهرهای صادق و اخلاقی از خود. خاتمی چنانکه گفتیم به خوبی میدانست که انتخابات را خواهد باخت و از جمله نگران بود که به این ترتیب تمامی سرمایه اجتماعی و محبوبیت باقی مانده مردمی خود را از دست بدهد. به طور خاص نگرانی خاتمی این بود که اگر پیش از نوروز و به بهانه حضور میرحسین انصراف ندهد ناچار خواهد شد شب انتخابات دست به این کار بزند و به این ترتیب مردم تصور خواهند کرد او از ابتدا به میدان آمده بود که در دقیقه 90 کنار برود و این با تصویر صادقانهای که مردم از او دارند، منافات پیدا خواهد کرد. به همین دلیل خاتمی تأکید میکرد که «اگر قرار است انصراف بدهم باید همین حالا، این کار را بکنم» علاوه بر این خاتمی امیدوار بود که بتواند با کنار کشیدن به نفع موسوی چهرهای اخلاقی از خود به نمایش بگذارد که خود را فدای «به راه نیفتادن جنگ قدرت درون اصلاح طلبان» کرده است و به این ترتیب اندک وجاهت و آبرویی برای آینده خود ذخیره کند.
خاتمی با استناد به مجموعه این استدلالها در میان دوستان خود، خویش را از گرداب مهیب حضور در انتخابات دهم نجات داد و حاضر به پذیرش ریسک رقابت با احمدی نژاد که میدانست به احتمال قریب به یقین منجر به باخت مفتضح اوخواهد شد، نشد. به این ترتیب میتوان گفت که خاتمی در واقع با اعلام کاندیداتوری و سپس انصراف عجولانه و یکباره، خود را نه فقط از صحنه انتخابات بلکه از کلیت فضای سیاسی ایران حذف کرد و از آن پس دیگر هیچگاه یک نیروی سیاسی قابل اعتنا در جامعه سیاسی ایران نیست. خاتمی امروز از نظر هوادارن و اطرافیانش یک مهره سوخته غیر قابل اعتماد و ترسو تلقی میشود که حتی حاضر به ریسک رقابت با احمدی نژاد نشد.